مختلف جالب

می گفت اگر می خواهی کسی را فراموش کنی، همه آثارش را پاک کن، ارتباط هایت را قطع کن و خودت رابسپار بخدا ... تو عمل کن و از خدا بخواه، مطمئن باش خدا کمکت می کند و خودش همه چیز را برایت پاک می کند ... حالا من مانده ام و یادش، که هر کار می کنم فراموش نمی شود ... به گمانم حتی این را هم دروغ گفت

پنج شنبه 9 خرداد 1392 1:23 |- اکبری -|

یک شنبه 29 ارديبهشت 1392 18:5 |- اکبری -|

ديشب را تا صبح بدنبالت گشتم
لابه لاي تمام خاطرات گذشته...
تمام خوبهايم را ورق زدم...
لحظه به لحظه اش را...
رد پايت همه جا جاريست...
اما...
دوباره تکرار داستان هميشگي
نبود تو و انتظار من...!!!
امروز را هم دوباره دنبالت مي گردم......مثل همه روزهاي نبودت!!!
امروز هم سراغت را از تمام برگ ها مي گيرم...!
شايد 
برگي را از قلم انداخته باشم

سه شنبه 24 ارديبهشت 1392 19:52 |- اکبری -|

وقتی صدایش می کنی، نمی شنود
وقتی به دنبالش می روی، نمی بیند
وقتی دوستش داری، به فکرت نیست
اما...
وقتی می شنود که دیگر صدایت گرفته
وقتی می بیند که خسته در راه افتاده ای
وقتی به فکرت هست، که دیگر نیســـــــــتی

سه شنبه 24 ارديبهشت 1392 19:41 |- اکبری -|

حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانه ای! گفت یا باد است یا خواب است یا افسانه ای ، گفتمش احوال عمرم را بگو تا عمر چیست؟ گفت یا برق است یا شمع است یا پروانه ای! گفتمش آنانکه میبینی بر او دل بسته اند ، گفت یا کورند یا مستند یا دیوانه ای.

پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392 23:14 |- اکبری -|

برای کشتن یک پرنده ، یک قیچی کافیست .

لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی یا گلویش را با آن بشکافی . پرهایش را بزن ...

خاطره پریدن با او کاری می کند که خودش را به اعماق دره ها پرت کند .
چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392 12:50 |- اکبری -|

یک شنبه 15 ارديبهشت 1392 22:44 |- اکبری -|

جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت سه قفل در

زندگی ام وجود دارد و سه کلید از شما می خواهم.

قفل اول اینست که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم.

قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد.

قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.

شیخ نخودکی فرمود برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. برای قفل

دوم نمازت را اول وقت بخوان. و برای قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان.

جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟؟!

شیخ نخودکی فرمود نماز اول وقت شاه کلید است!

یک شنبه 15 ارديبهشت 1392 21:0 |- اکبری -|

دانشجویی به استادش گفت:استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟
دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت:
تا وقتی به خدا پشت کرده باشی هرگز او را نخواهی دید.

یک شنبه 15 ارديبهشت 1392 20:59 |- اکبری -|

داستان کوتاه

موشی درخانه تله موش دید، به مرغ وگوسفندو گاو خبردادهمه گفتند: تله موش مشکل توست بما ربطی ندارد.

ماری درتله افتاد و زن خانه راگزید، ازمرغ برایش سوپ درست کردند، گوسفندرابر ای عیادت کنندگان سربریدند؛ گاو را بر ای مراسم ترحیم کشتند و تمام این مدت موش درسوراخ دیوار مینگریست ومیگریست ...

یک شنبه 15 ارديبهشت 1392 20:58 |- اکبری -|

هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ،

عرق می خورند و وضع شان آن است! ... نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن
دکتر شریعتی

یک شنبه 15 ارديبهشت 1392 20:55 |- اکبری -|

کسی بی خبر آمد،مرا دست خودم داد
کسی مثل خودم غم ،کسی مثل خودم شاد
کسی مثل پرستو در اندیشه ی پرواز
کسی بسته و آزاد اسیر قفسی باز
کسی خنده کسی غم کسی شادی و ماتم
کسی ساده کسی صاف کسی در هم و برهم
کسی پر ز ترانه کسی مثل خودم لال
کسی سرخ و رسیده کسی سبز و کسی کال
کسی مثل تو ای دوست! مرا یک شبه رویاند
کسی مرثیه آورد برای دل من خواند
من از خواب پریدم،شدم یک غزل زرد
و یک شاعر غمگین مرا زمزمه می کرد

به تو از تو می نویسم

به تو که رفیق و یاری

به تو که خوشبو ترین گل

توی دامن بهاری

به تو که مرهم زخمی

مثل یک چشمه ی روشن

مثل گل بوسه ی یاسی

پر لذت شکفتن

ای که دستات پل قصه اس

رو به سوی شهر پرواز

شعر شرم صد شقایق

روی گونه ات کرده آواز

توی این سکوت مسموم

تویی بهترین ترانه

برای از عشق نوشتن

تویی بهترین بهانه

یک شنبه 15 ارديبهشت 1392 20:52 |- اکبری -|

قـــبـــول حـــق بـــاشـــد ســـجـــده ی بـــنـــدگـــی اتـــــــــ ؛

مــیــشـــود بـــرای بـــی قـــراری دلــــــم دعــــا کـــنـــی؟

دلا یاران عاشق زود رفتند

از این وادی همه خشنود رفتند

من و تو مثل یک مرداب ماندیم

خوشا آنان که مثل رود رفتند

مرا بالیست از پرواز مانده

قدم هایست در آغاز مانده

شهیدان دستهایم را بگیرید

منم همراه از ره باز مانده ...

یک شنبه 15 ارديبهشت 1392 20:51 |- اکبری -|

بہ سلامتی شیر . . . ! ! !

شیر و رفقاش نشستہ بودن و خوش میگذروندن . . .

بین صحبت شیرہ نگاهی بہ ساعتش میندازہ و میگہ :

آُہ . . . اُہ . . . ! ساعت 11 شدہ !

باید برم ! خانم خونہ منتظرہ !

گاوہ پوزخندی میزنہ و میگہ : زن ذلیلو نیگا !

ادعاتم میشہ سلطان جنگلی !

شیر لبخند تلخی میزنہ و میگہ :

توی خونہ یہ شیر منتظرمہ ! نہ یہ گاوی مثـل تــو . . . ! ! !


یک شنبه 15 ارديبهشت 1392 20:50 |- اکبری -|




₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪

مادر ای معنی ایثار تو گل باغ خدایی


توی روزگار غربت با غم دل آشنایی


مینویسم ازسرخط مادر ای معنی بودن


مینویسم تا همیشه توئی لایق ستودن


آسمانی پر از ستاره، دشتی پر از گل

یک شنبه 15 ارديبهشت 1392 20:49 |- اکبری -|

مادرم:


درمیان دست هایت عشق پیدامیشود/زیر باران نگاهت نسترن وا می شود


باعبور واژه هاازگوشه ی لبهای تو/مهربانی های قلبت خوب معنامی شود

یک شنبه 15 ارديبهشت 1392 20:47 |- اکبری -|

هر چه دادم به او حلالش باد
غیر از آن دل
که مفت بخشیدم!

دل من كودكی سبكسر بود
خود ندانم چگونه رامش كرد

او كه می گفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم بجامش كرد!

فروغ فرخزاد

یک شنبه 15 ارديبهشت 1392 20:46 |- اکبری -|

گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه كس می گوید ؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا از كسی می شنوی ،
روی تو را كاشكی می دیدم
شانه بالا زدنت را بی قید

و تکان دادن دستت که ، مهم نیست زیاد
و تکان دادن سر را که عجیب !‌
" عاقبت مرد "

افسوس
کاش می دیدم
من به خود می گویم : چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا ،
آتش عشق تو خاکستر کرد ؟

حمید مصدق

یک شنبه 15 ارديبهشت 1392 20:45 |- اکبری -|

تو گفتی که پرنده ها را دوست داری
اما آن ها را داخل قفس نگه داشتی
تو گفتی که ماهی ها را دوست داری
اما تو آن ها را سرخ کردی

تو گفتی که گل ها را دوست داری
و تو آن ها را چیدی
پس هنگامی که گفتی مرا دوست داری
من شروع کردم به ترسیدن!

ژاک پرور

یک شنبه 15 ارديبهشت 1392 20:44 |- اکبری -|

می دانی؟ یک وقت هایی باید رویِ یک تکه کاغذ بنویسی تعطیل است.... و بچسبانی پشتِ شیشه‌یِ افکارت ... ... باید به خودت استراحت بدهی دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال سوت بزنی در دلت بخندی به تمام افکاری که پشت شیشه‌یِ ذهنت صف کشیده اند آن وقت با خودت بگویی: بگذار منتظر بمانند. . (حسین پناهی)
یک شنبه 15 ارديبهشت 1392 20:10 |- اکبری -|

کلاغ به خانه اش رسید........
دوغ وماست همه اش کشک شد
من پای کدام
قصه خوابم برد
که
"تو"...در سرزمین هایش جا ماندی
(مریم اسدی)
جمعه 13 ارديبهشت 1392 23:26 |- اکبری -|

هی این بغض های فرو خورده
از گلویم بیرون نمی زنند
می ترسم ........
عاقبت
فرو بریزد
چیزی شبیه....تو
و رود شود
و دور شود
و دودمانم را ....
هی فرو میخورم مثل دود
که از سیر ششهایم
به لبم میرسد
به لبم رسیده حالا این همه بغض
جان می شود
رسیدن و کندنش فرقی نمیکند
کنار لبم
(مریم اسدی)

جمعه 13 ارديبهشت 1392 23:20 |- اکبری -|

سلامتیه اون پسری که...

10سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت...

20سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت....

30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه...!!!

باباش گفت چرا گریه میکنی..؟

گفت: آخه اونوقتا دستت نمیلرزید...!
جمعه 13 ارديبهشت 1392 23:8 |- اکبری -|

به خوابی هزار ساله نیازمندم

تا فرسودگی گردن و ساق ها را از یاد ببرم

و عادت حمل درای کهنه ی دل را

از خاطر چشمها و پاها پاک کنم

دیگر هیچ خدایی

از پهنه مرا به گردنه نخواهد رساند

و آسمان غبارآلود این دشت را

طراوت هیچ برفی تازه نخواهد کرد
پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392 1:23 |- اکبری -|

 

در بدترین روزها امیدوار باش،

که همیشه زیباترین باران از سیاه ترین ابر می بارد.
 

چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392 23:49 |- اکبری -|

نگاه متـفاوت یک فرانـسوی به آسـمان آبـی


توماس لامادیو هنرمند فرانسوی، درک خیال انگیزی از معماری شهری و محیط زیست اطراف ما دارد. او آسمان خالی مابین ساختمان های موجود را یک بوم خالی نقاشی تصور کرده و در آن فضا تصاویر و اشکالی را خلق کرده که در نوع خود جالب و شاید هم خنده دار باشد.


ℭoη†iηuê
چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392 23:43 |- اکبری -|

شجاع باش

حتی اگر نیستی وانمود کن که هستی

هیچکس نمی تواند تفاوت بین این دو را تشخیص دهد . . .

(جکسن براون)

چه دوستم داشته باشی و چه از من متنفر باشی

در هر صورت بهم لطف میکنی

چون اگه دوستم داشته باشی تو قلبت هستم

و اگه ازم متنفر باشی تو ذهنتم

(شکسپیر)

جمعه 6 ارديبهشت 1392 23:32 |- اکبری -|

دلم مــے خواهد بـــروم ...

یــــک گوشـِـــه بنشـــینم ....
پـُــشتـَــم را بکــنم به دنیـــــــا ...
پاهایـَـــم را بـَــغـَـــل کـُـنم و بلند بلند بـِــگویَـــم:
مــَــــــن دیگر بازے نمــے کـُــنم ...!
پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392 23:28 |- اکبری -|

 
ﺗﻮ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﻱ ﻛﻪ ﻋﻤﺮ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﻫﺎ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺍﺳﺖ !.....
ﺗﻮ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﻱ ﻛﻪ ﻋﻤﺮ ﻳﻚ ﻋﺸﻖ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻳﻚ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﻲ ﺑﻪ ﺳﺮ
ﻣﻲ ﺭﺳﻪ !.

ﺗﻮ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﻱ ﻛﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻣﻬﺎ ﻣﺮﺳﻴﻪ !!......
ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﻧﺪ ﺑﻲ ﻣﻨﺖ ....
ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻛﺴﻲ ﺑﺎﺭ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺑﺎﺷﻲ !!!....
ﺩﻟﺨﻮﺷﻢ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﺪﺍ ﻛﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﻲ ﺍﻧﺘﻬﺎﺳﺖ !!....... 
 


پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392 23:6 |- اکبری -|

ساده هستم
ساده می بینم
ساده می پندارم زندگی را
نمیدانستم جرم می دانند سادگی را
سادگی جرم است و من مجرم ترین مجرم شهرم
ساده می مانم…
ساده میمیرم…
اما…
ترک نمی گویم پاکی این سادگی را …
 

 


ℭoη†iηuê
پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392 22:55 |- اکبری -|

بچه ها هرگز مادرشان را زشت نمی دانند ،سگ ها اصلا به صاحبان پارس نمی کنند،اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمی آید آنها را هم زیبا خواهند یافت، زیرا"حس زیبا دیدن" همان عشق است
نگرانی هرگز از غصه فردا چیزی نمی کاهد ، بلکه فقط شادی امروز را از بین می برد
 
 

 


ℭoη†iηuê
پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392 22:37 |- اکبری -|

دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است

هیچ کاری با ما ندارد..
خوابمان برد

بیدار شدیم دیدیم

آبستن تمام دردهایش شده ایم.


حسین پناهی


ℭoη†iηuê
چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392 23:36 |- اکبری -|

دنياي عجيبي است کسي که تو را دوست دارد تو دوستش نداري و کسي که تو دوستش داري او تو را دوست ندارد وکسي را هم که تو دوستش داري و او نيز تو را دوست دارد به رسم دين و آيين به هم نميرسيد دکتر علي شريعتي


ℭoη†iηuê
چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392 23:32 |- اکبری -|

وقتی کسی را دور انداختیم

دیگر نباید سعی کنیم اشتباهاتش را تشریح کنیم ،

و وقتی دنبال چراهای اشتباهات او می رویم که . . .

هنوز او را کاملا دور نینداخته باشیم...!

"اوریانا فالاچی"

کتاب : زندگی ، جنگ و دیگر هیچ


ℭoη†iηuê
چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392 23:28 |- اکبری -|

 



ما زن ها رسم خوبی داریم ،

زمانه که سخت می گیرد،

شروع می کنیم

به کوتاه کردن

ناخن ها، موها، حرف ها، رابطه ها !

"ویرجینیا وولف"
خاطرات خانه ییلاقی
چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392 23:26 |- اکبری -|

*اشکي براي شوق شوقي براي درس درسي براي ميز ميزي براي کار کاري براي نان ناني براي تخت تختي براي خواب خوابي براي مرگ مرگي براي سنگ سنگي براي ياد يادي براي اشک . . . اين است مفهوم زندگي

چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392 23:15 |- اکبری -|

 

زن جنس عجیبی ستـــــــ !
چشمـــ هایش را که می بندی ،
دید دلش بیشتــــر میشــــود...
دلش را که میشــــکنی ،
باران لطافتـــــ از چشمــــ هایش ســـرازیـــر...
انگار درستـــــ شده تا . . .
روی عشــــق را کــــــم کند...
چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392 23:8 |- اکبری -|


وقتی خواستن ها بوی شهوت میدهندوقتی بودن ها طعم نیاز دارندوقتی تنهایی ها بی هیچ یادی از یار با هر کسی پر میشودوقتی نگاه ها هرزه به هر سو روانه میشودوقتی غریزه احساس را پوشش میدهدوقتی انسان بودن آرزویی دست نیافتنی 
 میشوددیگر نمی خواهمت نه تو را و نه هیچ کس دیگر را . .
 
 
چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392 23:2 |- اکبری -|

 

یک نفر می پرسد که چرا شیشه شکست؟!
مادری می گوید:((شاید این دفع بلاست...))
یک نفر زمزمه کرد:
((باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان امد ، شیشه پنجره را زود شکست.))
کاش امشب که دلم مثل ان شیشه مغرور شکست ، عابری خنده کنان می امد ، تکه ای از ان را
بر می داشت ، مرهمی بر دل تنگم می شد.
اما امشب دیدم ، هیچ کسی هیچ نگفت...
قصه ام را نشنید...
از خودم می پرسم ، ارزش قلب من از شیشه پنجره هم کم تر بود...؟!!!
چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392 22:39 |- اکبری -|

زمان می گذرد و در انتهای راه می فهمی چقدر حرف نگفته در دل باقی ماند
 حرفهایی که می توانست راهی به سوی عشق باشد
 حرفهای ناتمامی که در کوچه های بن بست زندگی اسیرند
 ناگهان لحظه غربت می رسد و تو در میابی که چقدر زود دیر شده

به تکاپو می افتی ... در غربت بیابان، در کوچ شبانه پرستوها
 در لحظه وصال موج و ساحل دنبال عشق می گردی.
 دیر شده خیلی دیر

چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392 22:37 |- اکبری -|

ϰ-†нêmê§

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد