مختلف جالب

خــــــــــــدایا ..
تو تنها دلیلی هستی .. برای این که من ....
لبخند بزنم ، در دردهایم..
درک کنم ، در پریشانی ایم..
اعتماد کنم ، حتی در خیانت..
و سرانجام ، به مبارزه ادامه دهم ، حتی در ترس ........

چون یقین دارم در هر شرایطی دست مرا خواهی گرفت....


چهار شنبه 28 تير 1391 19:14 |- اکبری -|

اشخاص بزرگ و با همت به کوه مانند، هر چه به ایشان نزدیک شوی عظمت و ابهت آنان بر تو معلوم شود و مردم پست و دون همانند سراب مانند که چون کمی به آنان نزدیک شوی به زودی پستی و ناچیزی خود را بر تو آشکار سازند. گوته

یک شنبه 25 تير 1391 13:18 |- اکبری -|

پیروزی یعنی :
توانایی رفتن از یک شکست به شکست دیگر
بدون از دست دادن اشتیاق
.

یک شنبه 25 تير 1391 13:17 |- اکبری -|

مردي در حال پوليش كردن اتوموبيل جديدش بود كودك 4 ساله اش تكه
سنگي را برداشت و بر روي بدنه اتومبيل خطوطي را انداخت
مرد آنچنان عصباني شد كه دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محكم دست
او زد بدون انكه به دليل خشم متوجه شده باشد كه با آچار پسرش را تنبيه نموده
در بيمارستان به سبب شكستگي هاي فراوان انگشت هاي دست پسر قطع شد
وقتي كه پسر چشمان اندوهناك پدرش را ديد از او پرسيد "پدر كي انگشتهاي من
در خواهند آمد؟
آن مرد آنقدر مغموم بود كه هيچ نتوانست بگويد به سمت اتوموبيل برگشت
وچندين بار با لگد به آن زد
حيران و سرگردان از عمل خويش روبروي اتومبيل نشسته بود و به خطوطي كه
پسرش روي آن انداخته بود نگاه مي كرد. او نوشته بود
"دوستت دارم پدر"
روز بعد آن مرد خودكشي كرد.

یک شنبه 25 تير 1391 13:8 |- اکبری -|

تو ساحل داشتم با خدا قدم ميزدم جاي پاي هردومون رو شنا

ميموند ولي وقتي به آخر جاده رسيدم به پشت سرم نگاه کردم

و ديدم تنها يک جاي پا وجود داره از اون پرسيدم پس چرا

تنهام گذاشتي گفت بنديه من در جايي که فقط يک جاي پا

ديدي مراحل سخته زندگيت بود که من تورا در آغوش گرفته بود

یک شنبه 25 تير 1391 13:6 |- اکبری -|

چه انتظار عجیبی!! تو بین منتظران هم عزیز من چه غریبی

عجیب‌تر كه چه آسان ، نبودنت شده عاد ت

نه كوششی نه وفایی ؛ فقط نشسته و گوییم : خدا كند كه بیای

یک شنبه 25 تير 1391 13:4 |- اکبری -|

اگه بی هوا کسی وارد زندگیت شد ؛ بدون کار "خدا" بوده ! , اگه

بی محابا دلها قبل از دستها بهم گره خورد ؛ بدون کار "خدا"

بوده ! , اگه گریه هات تو خنده غفلت دیگران شنیده نشد تا خرد

نشی ؛ بدون تنها محرمت "خدا" بوده ! , حالا هم اگه دلت شکسته

و بغض تنهائی خفه ات کرده ؛ شک نکن تنها مرحمت "خداست"

که ؛ از سر تواضع یه بهونه واسه نوازشت گیر آورده

یک شنبه 25 تير 1391 13:2 |- اکبری -|

باز باران٬ با ترانه

میخورد بر بام خانه»

خانه ام کو؟ خانه ات کو؟

آن دل دیوانه ات کو؟

روزهای کودکی کو؟

فصل خوب سادگی کو؟

یادت آید روز باران

گردش یک روز دیرین؟

پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟

خاطرات خوب و رنگین

در پس آن کوی بن بست

در دل تو٬ آرزو هست؟

* * *

کودک خوشحال دیروز

غرق در غمهای امروز

یاد باران رفته از یاد

آرزوها رفته بر باد

* * *

باز باران٬ باز باران

میخورد بر بام خانه

بی ترانه ٬ بی بهانه

شایدم٬ گم کرده خانه

یک شنبه 25 تير 1391 12:57 |- اکبری -|

اگر بت‌ها را واژگون کرده باشی کاری نکرده‌ای، وقتی واقعاْ شهامت خواهی داشت که خوی بت‌پرستی را در درون خویش از میان برداری.

یک شنبه 25 تير 1391 12:56 |- اکبری -|

گنجشک هر روز به آستان خدا می آمد و با آوازش خدا را سپاس می گفت. چند روزی بود که خبری از گنجشک نبود. فرشته ها از خدا علت نیامدن گنجشک را جویا شدند و او سکوت کرد. پس خود به دنبال گنجشک رفتند و او را یافتند. گنجشک نالان و معترض گفت: مگر سهم من از این دنیا به این بزرگی جز لانه ای کوچک و گرم بیشتر بود که خدا آن را هم با فرستادن باران و طوفان از من گرفت؟

خدا لبخند زد و گفت: آن هنگام که تو در خواب بودی ماری قصد لانه ات را کرده بود و من باران و طوفان را امر کردم تا با واژگون ساختن لانه ات تو را بیدار کنند. گنجشک شرمگین شد و گریه کرد. خدا گفت: من همیشه به یاد شما هستم حتی زمانی که مرا فراموش کرده اید.

یک شنبه 25 تير 1391 12:55 |- اکبری -|

مغازه داری روی شیشه مغازه اش تابلویی به این مضمون نصب کرد:

"توله های فروشی"

چیزی از نصب آن نگذشته بود که پسر کوچولویی وارد مغازه شد واز او خواست تا توله ها را به او نشان دهد مغازه دار صوت زد و با صدای صوت او یک ماده سگ با پنج تا توله فسقلی اش که بیشتر شبیه توپهای پشمی کوچولو بودند پشت سر هم از لانه بیرون آمدند و در مغازه به راه افتادند پنجمین توله در آخر صف لنگان لنگان به دنبال سایرین راه می رفت پسر کوچولو توله لنگان را نشان داد و گفت:

"اون توله چشه؟ "

مغازه دار توضیح داد که اون توله:

از همان روز تولد فاقد حفره مفصل ران بوده است و سپس افزود:

اون توله زنده خواهد ماند اما تا آخر عمرش همین جوری خواهد لنگید

پسر کوچولو گفت من همونو می خوام. مغازه دار موافقت نکرد ...

اما پسر کوچولو پاچه شلوارش رو بالا زد و پای چپش رو که بدجوری پیچ خورده بود و با یک تسمه فلزی محکم بسته شده بود به مغازه دار نشون داد و گفت:

من خودم خوب نمی تونم بدوم

این توله هم به کسی نیاز داره که وضعیتشو درک کنه ...

یک شنبه 25 تير 1391 12:48 |- اکبری -|

کودکی ام را بیشتر از همـــه چیز تــرجیــح مـی دهـم
شیـریــنـــی هـای بـازی هایـم.
خـــنده هـــای بـــی دغــــدغــه ام.
قهــــر های بـــی بهـــــانه ام.
آشتـــــی های کودکـــــانه ام.
همــــه را بــه بزرگ شـــدنم فروخــتم!
امـــا بــــه چه قــیــمت؟

پنج شنبه 22 تير 1391 15:37 |- اکبری -|

 آیا می‌دانستید که در تایوان بشقاب‌های گندمی درست می‌شود وافراد بعد از خوردن غذا بشقاب‌هایشان را هم می‌خورند.

. آیا می‌دانستید که گوش و بینی درتمام طول عمر انسان در حال رشد می‌باشند و بزرگتر می‌شوند.

. آیا می‌دانستید که آب دریا بهترین ماسک زیبایی پوست می‌باشد.

. آیا می‌دانستید که اولین مردمانی که نخ را کشف کردند وموفق به ریسیدن آن شدند ایرانیان بودند.

. آیا می‌دانستید که بزرگترین دریای دنیا دریای مدیترانه است و عمیق‌ترین نقطه آن به ۴۳۳۰متر می‌رسد.

. آیا می‌دانستید که فقط پشه ماده نیش می‌زند و از پروتین خون مکیده شده جهت تخم گذاری استفاده می‌کند.

. آیا می‌دانستید که هر چشم مگس دارای ۱۰ هزار عدسی است.

. آیا می‌دانستید مقاومت موش صحرایی در برابر بی‌آبی بیشتر از شتر است.

پنج شنبه 22 تير 1391 11:48 |- اکبری -|

 
بزرگترین اختراعات تاریخ چگونه اتفاق افتاد؟



ثبت اختراع دستگاه پروژکتور به نام توماس ادیسون نتیجه یک دزدی آشکار بود.

وب سایت «آتلانتیک» با انتشار مقاله ای تاکید می کند باورهای متعارف در مورد اینکه هر یک اختراعات بزرگ تاریخ محصول تلاش و خلاقیت های یک نفر بوده اند افسانه ای بیش نیست. نه ادیسون به تنهایی لامپ را اختراع کرده و نه گراهام بل یک نفره تلگراف را اختراع کرده است.

مارک لملی، پژوهشگر تاریخ علوم در مقاله جدیدی تحت عنوان «افسانه مخترعین یکه تاز» می نویسد که تمام اختراعات مهم در تاریخ معاصر محصول کار مستمر و همزمان دانشمندان و گروه های متفاوتی بوده است که در نتیجه آن به مرور هر یک از این اختراعات تکمیل شده اند.

او در این مقاله توضیح می دهد، بر خلاف آنچه که تاکنون ترویج و تدریس شده اکثر اختراعات قرن نوزدهم و بیستم اختراعات انفرادی نبوده و بنابراین در عالم واقعیت آنها را نمی توان به یک نفر نسبت داد و حتی شاید نتوان آنها را اختراع حقیقی نامید.
پنج شنبه 22 تير 1391 11:48 |- اکبری -|

بیشمارند آنهایی که نامشان آدم است
ادعایشان آدمیت
کلامشان انسانیت
رفتارشان صمیمیت...
حال.....
... من دنبال یکی میگردم که
نه آدم باشد... ...
نه انسان...
نه دوست و رفیق صمیمی
تنها صاف باشد و صادق
... پشت سایه اش خنجری نباشد برای دریدن...
هیچ نگوید...
فقط همان باشد که سایه اش میگوید
صاف و یکرنگ
 
پنج شنبه 22 تير 1391 11:48 |- اکبری -|

خدایـــــــــــــا ....
اگه یه روز فراموش کردم خدای ِ بزرگـــــــــــــی دارم ؛
تو فرامـــــــــــــوش نکن که بنده کوچیکـــــــــــــی داری !
با نوازشی و یا شاید تلنگری آرام وجودت را ،
همراهیت را ؛
مهربانی و بزرگی ات را برایم یاداوری کن ... !! 
پنج شنبه 22 تير 1391 11:48 |- اکبری -|

عکس نادری از یک زنبور عسل در حل نیش زدن

این عکس منحصر به فرد است و پیش از این هرگز عکسی مشابه ندیده بودیم. از نیمه قرن نوزدهم، اجداد خانم گاروی در کالیفرنیا زنبورداری می‌کردند، خود او در دپارتمان حشره‌شناسی یک متخصص است. این عکس زمانی گرفته شد که او متوجه وزوز یک زنبور عسل دور و بر دوستی که در حال قدم زدن با او بود، شد. او حدس زد که زنبور می‌خواهد دوستش را نیش بزند، خوشبختانه او دوربینی همراه داشت و آمادگی لازم برای گرفتن این عکس را هم داشت.

پنج شنبه 22 تير 1391 11:48 |- اکبری -|

هر وقت ديدي خيلي دل تنگي... هر وقت ديدي تو اوج تنهايي خودت گم شدي و ديگه براي رفتنت هيچ راهي نيست و هيچ كسي درد و رنج تو رو نمي بينه و نمي فهمه ... فقط باور كن ... باور كن كه هميشه يك خدا كنار تو هست. درست وقتي كه انتظارش رو نداري، ناگاه دستت رو مي گيره و دوباره حركتت ميده. به همين سادگي...فقط خداي هستي ات رو فرياد كن و منتظر جواب اون بمان ... مطمئن باش خيلي زود به جوابت ميرسي. فقط باورش کن

پنج شنبه 22 تير 1391 9:20 |- اکبری -|

سال ها دل غرق آتش بود و خاکستر نداشت

بازکردم این صدف را بارها گوهر نداشت



از تهی دستی قناعت پیشه کردم سال ها

زندگی جز شرمساری مایه ای دیگر نداشت



هرکجا رفتم به استقبالم آمد بی کسی

عشق در سودای خود چیزی از این بهتر نداشت




بارها گفتی ولی از ابتدای عاشقی


قصه سرگشتگی‌هایت مگر آخر نداشت.....؟؟؟

جمعه 16 تير 1391 13:19 |- اکبری -|

تصاویر زیبا از بچه ها

بزرگترین افسوس آدمی آن است که




حس کند می خواهد اما نمی تواند...




و به یاد می آورد




زمانی را که می توانست




اما



نخواست!!

جمعه 16 تير 1391 13:15 |- اکبری -|

عکس طبیعت | تصویر طبیعت | عکس های زیبای طبیعت | تصاویر زیبای طبیعت | طبیعت بکر | عکس های زیبا و دیدنی بکر | عکس های بسیار زیبا و دیدنی و بکر | عکس های بسیار جالب و دیدنی از طبیعت | عکس های جالب و زیبا از طبیعت | عکس طبیعی | تصویر طبیعی | طبیعت بیکران | عکس بیکران | تصویر زیبا و جالب طبیعت | تصاویر طبیعت | طبیعت زیبا | طبیعت بی کران | طبیعت بیکران | عکس کوه | عکس جنگل | تصویر کوه | تصویر جنگل | تصویر زیبا و دیدنی طبیعت | عکس های طبیعت سر سبز | کوه | جنگل | صحرا | عکس های دیدنی فلات | فلات | کوه جنگل | صخره | غار | زیباپیکس دات کام | zibapix.com

گاهی در حیات خویش مرده ایم...!!!



بزرگترین مصیبت حیات ،مرگ نیست!



بزرگترین مصیبت آن چیزی است که :



درعین حیات در درون ما می میرد!

جمعه 16 تير 1391 12:58 |- اکبری -|

عکس طبیعت | تصویر طبیعت | عکس های زیبای طبیعت | تصاویر زیبای طبیعت | طبیعت بکر | عکس های زیبا و دیدنی بکر | عکس های بسیار زیبا و دیدنی و بکر | عکس های بسیار جالب و دیدنی از طبیعت | عکس های جالب و زیبا از طبیعت | عکس طبیعی | تصویر طبیعی | طبیعت بیکران | عکس بیکران | تصویر زیبا و جالب طبیعت | تصاویر طبیعت | طبیعت زیبا | طبیعت بی کران | طبیعت بیکران | عکس کوه | عکس جنگل | تصویر کوه | تصویر جنگل | تصویر زیبا و دیدنی طبیعت | عکس های طبیعت سر سبز | کوه | جنگل | صحرا | عکس های دیدنی فلات | فلات | کوه جنگل | صخره | غار | زیباپیکس دات کام | zibapix.com
نوشتن بر خاک آسان تر و بر سنگ سخت تر است



با انگشت بر خاک می نویسی وبا تیشه بر سنگ



نوشته های خاکی میهمان اولین نسیم است



نوشته های سنگی میهمان تمام تاریخ



زندگی را بر خاک می نویسی یا بر سنگ ؟!

جمعه 16 تير 1391 12:56 |- اکبری -|

عکس طبیعت | تصویر طبیعت | عکس های زیبای طبیعت | تصاویر زیبای طبیعت | طبیعت بکر | عکس های زیبا و دیدنی بکر | عکس های بسیار زیبا و دیدنی و بکر | عکس های بسیار جالب و دیدنی از طبیعت | عکس های جالب و زیبا از طبیعت | عکس طبیعی | تصویر طبیعی | طبیعت بیکران | عکس بیکران | تصویر زیبا و جالب طبیعت | تصاویر طبیعت | طبیعت زیبا | طبیعت بی کران | طبیعت بیکران | عکس کوه | عکس جنگل | تصویر کوه | تصویر جنگل | تصویر زیبا و دیدنی طبیعت | عکس های طبیعت سر سبز | کوه | جنگل | صحرا | عکس های دیدنی فلات | فلات | کوه جنگل | صخره | غار | زیباپیکس دات کام | zibapix.com

آب را گل کردند

چشم ها را بستند و چه با دل کردند ...!

وای سهراب کجایی آخر... ؟

زخم ها بر دل عاشق کردند

خون به چشمان شقایق کردند ...!

تو کجایی سهراب ؟

که همین نزدیکی عشق را دار زدند ،

همه جا سایه ی دیوار زدند ...!

ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالی است...!

دل خوش سیری چند ؟

صبر کن سهراب...

گفته بودی قایقی خواهی ساخت...!



قایقت جا دارد؟

من هم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم!

جمعه 16 تير 1391 12:49 |- اکبری -|

عکس طبیعت | تصویر طبیعت | عکس های زیبای طبیعت | تصاویر زیبای طبیعت | طبیعت بکر | عکس های زیبا و دیدنی بکر | عکس های بسیار زیبا و دیدنی و بکر | عکس های بسیار جالب و دیدنی از طبیعت | عکس های جالب و زیبا از طبیعت | عکس طبیعی | تصویر طبیعی | طبیعت بیکران | عکس بیکران | تصویر زیبا و جالب طبیعت | تصاویر طبیعت | طبیعت زیبا | طبیعت بی کران | طبیعت بیکران | عکس کوه | عکس جنگل | تصویر کوه | تصویر جنگل | تصویر زیبا و دیدنی طبیعت | عکس های طبیعت سر سبز | کوه | جنگل | صحرا | عکس های دیدنی فلات | فلات | کوه جنگل | صخره | غار | زیباپیکس دات کام | zibapix.com

.

 

شرمنده نگاه توام...


خانم ! تو رو خدا یه شاخه گل بخرید

زن در حالی که گل را از دستش می گرفت

نگاه پسرک را روی کفش هایش حس کرد

چه کفش های قشنگی دارید !

زن لبخندی زد و گفت:

برادرم برایم خریده است دوست داشتی جای من بودی؟

پسرک بی هیچ درنگی محکم گفت :

نه ولی دوست داشتم جای برادرت بودم !


تا من هم برای خواهرم کفش می خریدم…

جمعه 16 تير 1391 12:28 |- اکبری -|


دیگر دلم هوای سرودن نمی کند


تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست


سربسته ماند بغض گره خورده در دلم


آن گریه های عقده گشا در گلو شکست


آن روزهای خوب که دیدیم ٬خواب بود


خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست


فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند


نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست


تا آمدم که با تو خداحافظی کنم


بغضم امان نداد و خدا... در گلو شکست

جمعه 16 تير 1391 12:14 |- اکبری -|

واژه ها آکنده از دردند ، باور ميکني ؟


شعر ها خاکستر سردند ، باور ميکني؟




اولش وقتي من از عشق تو ميگفتم ، هنوز


عشق را باور نميکردند ، باور ميکني؟




روز ها کوتاه شد ، شب درد بي درمان گرفت


جغد ها از ترس شب مردند !، باور ميکني ؟




گله ها بعدش به اين آوارگي راضي شدند


گرگ ها را بره ها خوردند ! باور ميکني؟




باد پاييزي به گوش يک درخت پير گفت


برگهايت بر نميگردند ، باور ميکني؟




آخرش وقتي من از عشق تو ويران ميشدم


گرگها هم گريه ميکردند ، باور ميکني؟

جمعه 16 تير 1391 12:9 |- اکبری -|

بوسه بر آب! (شاهکار عکاس انگلیسی)

 

ارک هانکاکس، یک لحظه باور نکردنی را شکار کرده است. یک مرغ عشق آنقدر به تصویر خود در آب زل می زند که سرانجام شیفته آن می شود.روزنامه دیلی تلگراف نوشته است که او برای گرفتن این عکس یک ماه تمام در نقطه مقابل این منطقه که محل گذر مرغان نغمه سری از این جنس است به کمین نشسته تا سرانجام به این تصاویر دست پیدا کرده است.

وبلاگ طلایی

بوسه بر آب!




 

 

سه شنبه 13 تير 1391 23:0 |- اکبری -|

غذا خوردن مورچه!

 
 

 آندینا لطفی از اندونزی توانست با ثبت این تصویر زیبا از کش‌ و قوس بدن مورچه برای دست‌یابی به غذا، جایزه بهترین تصویر آماتوری از طبیعت و حیات ‌وحش را در رقابت‌های عکاسی نشنال‌ جئوگرافیک 2011 از آن خود کند.

وبلاگ طلایی

سه شنبه 13 تير 1391 22:59 |- اکبری -|

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید (( می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه میتوانم برای زندگی به انجا بروم)).
خداوند پاسخ داد از میان بسیاری از فرشتگا ن من یکی را برای تو در نظر گرفته ام .
او در انتظار تو است و از تو نگهداری میکند.
اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه.
کودک گفت: اینجا در بهشت من هیچ کاری جز خندیدن واواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی است.
خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت اواز خواهد خواندو هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد.
خداوند او را نوازش کرد وگفت که فرشته تو زیباترین وشیرین ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد. وبا دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.
کودک با ناراحتی گفت :وقتی می خواهم با شما صحبت کنم چه کنم؟
خداوند برای این سوال هم پاسخی داشت :فرشته ات دستهایت را کنار هم می گذاردو به تو یاد می دهد چگونه دعا کنی.
کودک سرش را برگرداند وپرسید :شنیده ام در زمین انسان های بد هم زندگی می کنند.
چه کسی از من محافظت میکند؟
فرشته ات از تو محافظت می کند حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.
کودک با نگرانی ادامه داد:اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود
خداوند لبخند زد و گفت فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد مرا خواهد آموخت گرچه من همواره در کنار تو خواهم بود
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد . کودک می دانست که باید به زودی سفرش را اغاز کند.
او به آرامی یک سوال دیگر از خداوندپرسید:خدا

یا اگر باید همین الان بروم لطفا نام فرشته ام را بگویید.
خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد :نام فرشته ات اهمییتی ندارد به راحتی می
توانی او را مادر صدا کنی..
دو شنبه 12 تير 1391 21:32 |- اکبری -|

 

 

 
 

در انتظار نشسته ام

چون خاك تشنه در پيشواز ابر

سكوت چشمهايم

افق را مي كاود

و ترنم لبهايم تكرار مي كند نامش را

كدورت غبار سالهاي انتظار

سپيد كرده است سياهي گیسوان شكيبايي مرا

نه در افق نشانه اي

نه قاصدك را بهانه اي

ومن عبور مي كنم سالهاي انتظار را

در آستانه ي دروازه ي حضور، يعقوب وار

در انتظار بوي پيراهني كه مرا به خويش باز آورد

 

«هزاران عقاب

وجود دارند که مثل عقاب به دنیا می آیند، مثل مرغ زندگی می کنند،

حسرت عقاب ها را می خورند و در نهایت مثل یک مرغ می میرند.»

داستانش و در ادامه مطلب بخونید

جرعه‌ای درکشـــیدم و گشتم .............. فارغ از رنج عقـل و محنت و هوش
چون به هوش آمدم یکی دیدم .............. مابقی را ، همــه خطــوط و نقوش
ناگهان در صــوامــــــع ملکـوت .............. این حدیثم سروش گفت، به گوش

که یکی هست و هیچ نیست جز او
... وحــــــده لاالـــــــــــ

ه الاهـــــــــــو

فرانکل روانشناس اتریشی می گوید :

این رنج و درد نیست که باعث ناراحتی و اندوه ما می شود بلکه فقدان معنا در زندگی باعث

ناراحتی ماست او می گوید ، بشر برای یافتن معنا درزندگی یا باید خلاقیت و نو آوری و

سازنده گی کند و یا باید در زیبائی های طبیعت غوطه ور شود یعنی به عالم هنر پناه ببرد و

اگر به خاطر محرومیت نمی تواند هیچ یک از این دو کار را انجام بدهد می تواند مانند زندانیان

با پذیرفتن درد و رنج به زندگی خود معنا بدهد .


ℭoη†iηuê
یک شنبه 11 تير 1391 23:19 |- اکبری -|

ϰ-†нêmê§