مختلف جالب

بچه ها هرگز مادرشان را زشت نمی دانند ،سگ ها اصلا به صاحبان پارس نمی کنند،اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمی آید آنها را هم زیبا خواهند یافت، زیرا"حس زیبا دیدن" همان عشق است
نگرانی هرگز از غصه فردا چیزی نمی کاهد ، بلکه فقط شادی امروز را از بین می برد
 
 

 


ℭoη†iηuê
پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392 22:37 |- اکبری -|

دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است

هیچ کاری با ما ندارد..
خوابمان برد

بیدار شدیم دیدیم

آبستن تمام دردهایش شده ایم.


حسین پناهی


ℭoη†iηuê
چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392 23:36 |- اکبری -|

دنياي عجيبي است کسي که تو را دوست دارد تو دوستش نداري و کسي که تو دوستش داري او تو را دوست ندارد وکسي را هم که تو دوستش داري و او نيز تو را دوست دارد به رسم دين و آيين به هم نميرسيد دکتر علي شريعتي


ℭoη†iηuê
چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392 23:32 |- اکبری -|

وقتی کسی را دور انداختیم

دیگر نباید سعی کنیم اشتباهاتش را تشریح کنیم ،

و وقتی دنبال چراهای اشتباهات او می رویم که . . .

هنوز او را کاملا دور نینداخته باشیم...!

"اوریانا فالاچی"

کتاب : زندگی ، جنگ و دیگر هیچ


ℭoη†iηuê
چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392 23:28 |- اکبری -|

 



ما زن ها رسم خوبی داریم ،

زمانه که سخت می گیرد،

شروع می کنیم

به کوتاه کردن

ناخن ها، موها، حرف ها، رابطه ها !

"ویرجینیا وولف"
خاطرات خانه ییلاقی
چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392 23:26 |- اکبری -|

*اشکي براي شوق شوقي براي درس درسي براي ميز ميزي براي کار کاري براي نان ناني براي تخت تختي براي خواب خوابي براي مرگ مرگي براي سنگ سنگي براي ياد يادي براي اشک . . . اين است مفهوم زندگي

چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392 23:15 |- اکبری -|

 

زن جنس عجیبی ستـــــــ !
چشمـــ هایش را که می بندی ،
دید دلش بیشتــــر میشــــود...
دلش را که میشــــکنی ،
باران لطافتـــــ از چشمــــ هایش ســـرازیـــر...
انگار درستـــــ شده تا . . .
روی عشــــق را کــــــم کند...
چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392 23:8 |- اکبری -|


وقتی خواستن ها بوی شهوت میدهندوقتی بودن ها طعم نیاز دارندوقتی تنهایی ها بی هیچ یادی از یار با هر کسی پر میشودوقتی نگاه ها هرزه به هر سو روانه میشودوقتی غریزه احساس را پوشش میدهدوقتی انسان بودن آرزویی دست نیافتنی 
 میشوددیگر نمی خواهمت نه تو را و نه هیچ کس دیگر را . .
 
 
چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392 23:2 |- اکبری -|

 

یک نفر می پرسد که چرا شیشه شکست؟!
مادری می گوید:((شاید این دفع بلاست...))
یک نفر زمزمه کرد:
((باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان امد ، شیشه پنجره را زود شکست.))
کاش امشب که دلم مثل ان شیشه مغرور شکست ، عابری خنده کنان می امد ، تکه ای از ان را
بر می داشت ، مرهمی بر دل تنگم می شد.
اما امشب دیدم ، هیچ کسی هیچ نگفت...
قصه ام را نشنید...
از خودم می پرسم ، ارزش قلب من از شیشه پنجره هم کم تر بود...؟!!!
چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392 22:39 |- اکبری -|

زمان می گذرد و در انتهای راه می فهمی چقدر حرف نگفته در دل باقی ماند
 حرفهایی که می توانست راهی به سوی عشق باشد
 حرفهای ناتمامی که در کوچه های بن بست زندگی اسیرند
 ناگهان لحظه غربت می رسد و تو در میابی که چقدر زود دیر شده

به تکاپو می افتی ... در غربت بیابان، در کوچ شبانه پرستوها
 در لحظه وصال موج و ساحل دنبال عشق می گردی.
 دیر شده خیلی دیر

چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392 22:37 |- اکبری -|

ϰ-†нêmê§

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد